حل مسئله

چگونه عمل‌گرا باشیم؟ قسمت دوم – رویکرد حل مسئله در تفکر طراحی

چگونه با تفکر طراحی می توانیم مسائل‌مان را خلاقانه و به سرعت حل کنیم؟

رویکرد حل مسئله در تفکر طراحی

حل مسئله: در این قسمت ما می‌خواهیم در مورد رویکرد حل مسئله صحبت کنیم. تفکر طراحی را یک رویکرد راه‌حل محور می‌شناسند. به‌گونه‌ای که به‌جای این‌که بر مسئله تمرکز کند بر راه‌حل مسئله تمرکز می‌کند. این راه‌حل را از نگاه  هنرمندان و طراحان ایده گرفته و از آن‌ها استفاده کرده است. طراحان معمولاً در حل مسئله شان چه روشی را دنبال می‌کنند؟

حل مسئله

معمولاً طراحان و هنرمندان با ابهام‌های زیادی در مسائلشان مواجه هستند. یعنی از ابتدا برایشان نتیجه کار روشن نیست که نتیجه کار چه خواهد بود؟ حتی خود مسئله برایشان کاملاً روشن نیست. برای همین شروع به کار و زدن اتود می‌کنند تا بتوانند وارد مسئله بشوند. با یک فکر اولیه شروع می‌کنند و اتودی را می‌زنند و نتیجه‌ای را به دست می‌آورند و باملاحظه آن نتیجه دنبال اصلاح و تکمیل آن هستند و به‌مرورزمان به عمق مسئله نفوذ می‌کنند و مسئله‌ای که از ابتدا برای آن‌ها خیلی مبهم و وسیع به نظر می‌رسید که قابل‌نفوذ نبود، به‌مرورزمان بانفوذ در مسئله آن را شناسایی می‌کنند و دنبال حل آن از این طریق هستند. به خاطر همین این تفکر را تفکر طراحی می‌دانند برای این‌که از نگاه طراحانه و هنرمندانه بهره گرفته است. در تفکر طراحی نقش خلاقیت بسیار مهم و اساسی است. شاید محوری‌ترین نگاه تفکر طراحی همین توجه به خلاقیت و نوآوری است که با نگاه هنرمندان و طراحان به همین شکل همراه است. اگر بخواهیم  به تفکر طراحی به‌صورت عمیق بپردازیم باید روی خلاقیت و نوآوری بیشتر کارکنیم که باید روش‌های خلاقیت و نوآوری را در مباحث تکمیلی و تخصصی تفکر طراحی بپردازیم.

مسائل امروز ما از جنس مسائل چندبعدی و پیچیده هستند و معمولاً نفوذ کردن و حل آن‌ها بسیار دشوار است و ما نمی‌توانیم با روش‌های معمولی و رایج آن‌ها را حل کنیم. حتی رویکرد تفکر سیستمی که در سال‌های اخیر خیلی به کمک مدیران و متخصصان آمده از حل بسیاری از مسائل امروزی عاجز هست. شاید بتوان گفت که تفکر طراحی می‌تواند این ضعف و خلأ را تا حدود زیادی جبران نماید.

تفکر طراحی را به عنوانی یک روش خلق راه‌حل می‌شناسیم و نه بهینه‌سازی مسائل. بنابراین هنگامی‌که ما بحث تفکر طراحی را دنبال می‌کنیم، نگاه ما بهسازی ظاهری نیست. معمولاً‌ در موقع بهینه‌سازی دنبال این هستیم که یک‌چیزی را فدا بکنیم و یک‌چیزی را به دست بیاوریم. برای این منظور درهرصورت نگاه ما یک نگاه اصلاح ظاهری و سطحی است و گاهی یک نگاه اصلاح در عملکرد. یک نگاه تحول گرایانه در بهینه‌سازی دنبال نمی‌شود. فرض کنید شما در بهینه‌سازی بال هواپیما بخواهید بال هواپیما را کوچک کنید تا آن را سبک نمایید. این کار را می‌توانید انجام دهید اما نتیجه‌اش این می‌شود که راندمان پرواز هواپیما کاهش پیدا می‌کند. معمولاً بهینه‌سازی در یک سری فعالیت‌هایی که بخواهیم یک کار عمیق و جدی انجام دهیم دست ما را می‌بندد. مجبوریم خیلی باملاحظه عمل کنیم تا به فاکتورهای دیگر آسیب جدی وارد نشود.

در تفکر طراحی ما دنبال خلق یک راه‌حل جدید هستیم و یک نگرش نو به مسئله ایجاد می‌شود. بنابراین باید در نظر داشته باشیم که تفکر طراحی یک نگاه سطحی گرایانه نیست بلکه یک نگاه کاملاً‌ عمیق و حرفه‌ای است. در تفکر طراحی دنبال نفوذ در مسئله هستیم تا به‌مرورزمان به عمق مسئله دست پیدا کنیم. اگر مسائل ما پیچیده باشند نمی‌توانیم به‌راحتی آن‌ها را شناسایی کنیم و بعد از شناسایی آن‌ها را حل کنیم. در این مسائل مجبوریم در عمق مسئله نفوذ کنیم و با پیشروی در دل مسئله به آن اشراف پیدا کنیم و راه‌حل‌ها با به‌مرورزمان ارتقاء بدهیم. اگر نگاه ما حل مسئله باشد، رویکرد تفکر طراحی می‌تواند در خیلی از مسائلی که ما با آن‌ها مواجه هستیم برای ما مفید واقع شود و راه‌حل‌های بسیار خوب و اساسی را در اختیار ما قرار دهد.

حل مسئله

یکی از کارهایی که در تفکر طراحی انجام می‌شود تغییر صورت مسئله است. بنابراین اگر مسئله ما خیلی پیچیده به نظر بیاید ممکن است تصور حل آن مسئله برای ما خیلی سخت شود. یکی از کارهایی که تفکر طراحی انجام می‌دهد تا مسئله برای ما قابل‌حل شود تغییر صورت مسئله است. اشتباه نشود، منظور ما پاک کردن صورت مسئله نیست. بعضاً می‌بینیم که دنبال پاک کردن صورت مسئله هستند و دنبال حل آن نیستند و آن را مسکوت می‌گذارند. اما تفکر طراحی دنبال تغییر صورت مسئله است. شاید اگر شما از یک زاویه دیگر به مسئله نگاه کنید مسئله‌تان خیلی ساده‌تر به نظر بیاید. شاید با تعریف مجدد مسئله آن عبارات و اصطلاحات و دیدگاه‌هایی که در شما ایجادشده بود و باعث شده بود مسئله سخت و لاینحل به نظر برسد اکنون این ذهنیت از شما دور شده باشد تا ما بتوانیم مسئله را با یک نگاه بهتر و درست‌تری حل کنیم.

فرض کنید در موضوع تعریف پیچیدگی، یک نفر ممکن است پیچیدگی را این‌گونه تعریف کند که پیچیدگی به معنی تعدد عناصر و ارتباطات است. اگر عناصر یک سیستم یا مجموعه زیاد باشند و ارتباطات بین این‌ها خیلی گسترده باشد ما یک تعریف پیچیدگی از این تعریف را می‌توانیم داشته باشیم. خوب طبیعی است هرچه تعداد این عناصر و ارتباطات بین آن‌ها بیشتر باشد تصور ما از پیچیدگی بیشتر می‌شود و ما می‌ترسیم سراغ حل آن‌ها برویم. به همین خاطر خیلی از مسائل اجتماعی در جوامع بزرگ پیچیده به نظر می‌رسند. چون عناصر زیادی دارند و ارتباطات بین این‌ها گسترده است. مسائل اقتصادی نیز بسیار پیچیده به نظر می‌رسند. همچنین مسائلی مثل تورم، آلودگی، مدیریت شهری به همین خاطر بسیار پیچیده به نظر می‌رسند.

حل مسئله

اگر تعریف پیچیدگی را به‌گونه‌ای دیگر انجام دهیم که بعضاً دانشمندان این تعریف را دنبال می‌کنند، این تعریف باعث می‌شود بتوانند راه‌حلی برای مسائل پیدا کنند. برخی دانشمندان معتقدند تعداد درجات آزادی مبین پیچیدگی سیستم‌ها است. می‌تواند عناصر سیستم خیلی کم و به تعداد معدودی باشد،  دو ، سه ، یا پنج‌تا. ولی تعداد درجات آزادی این‌ها اگر زیاد باشند مسئله ما پیچیده خواهد شد. هر چه درجات آزادی عنصر بیشتر باشد یعنی عنصر اجازه فعالیت در ابعاد مختلفی داشته باشد کار را پیچیده‌تر می‌کند. پس لزوماً تعداد عناصر تعیین‌کننده نیستند وحتی این عناصر هر چه ارتباطات کمتری داشته باشند بدتر خواهد بود. یعنی آزادی عناصر نسبت به همدیگر پیچیدگی را بیشتر می‌کند. در صورتی که در تعریف قبلی ما تعداد ارتباطات را عامل افزایش تعداد پیچیدگی‌ها تصور می‌کردیم. پس اگر ما تعریف مسئله را عوض کنیم برداشت درست‌تری از مسئله خواهیم داشت. آن‌وقت تعداد زیاد ارتباطات، ما را دچار نگرانی نخواهد کرد. بلکه اتفاقاً تعداد زیاد ارتباطات بین عناصر می‌تواند به ما کمک کند تا از پیچیدگی مسئله کم کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *